راه توده در ميان طيف ملى اسلامى طرفدار جمهورى اسلامى پديده جالبى است. جالب از اينرو که رکورد دار انحطاط سياسى و چکيده انحطاط سوسياليسم اسلامى است که تا ديروز مريد استالين و خروشچف و برژنف و موئتلف جريان اسلامى خمينى بود٬ و امروز بيشتر از ديروز٬ سينه چاک "اسلام رحمانى" و "ضديت امام خمينى با انجمن حجتيه" است.
براى يک کمونيست و مارکسيست سهل است٬ حتى براى يک ليبرال کلاسيک و يک سکولار ليبرال مهم نيست دستگاه دين چند صد فرقه و سکت دارد و تمايزات آنها چيست. اين متدولوژى کالبد شکافى ارتجاع سياسى تاريخا در خدمت پختن تئورى تحبيب يک جناح ارتجاع و موئتلف شدن با سياست و قدرت طبقه حاکم بوده است. بنا براين بحث برسر اختلافات سکتهاى اسلامى و مذهبى را به مورخين و کارشناسان مذاهب واگذار کنيم و يادمان باشد که توده ايسم در ايران با همين ديدگاه همواره متحد جمهورى اسلامى از طريق حمايت از يک جناح آن بوده است. اينجا بحث برسر يک استدلال کهنه و پوسيده راسيستى است که مغز سوسياليسم اسلامى راه توده و خود جمهورى اسلامى و طيفى از راستهاى ناسيوناليست اسلام زده است: ضديت با "يهودى تبارى"!
راه توده در تبليغاتش در حمايت از خمينى و بعدتر جريان دو خرداد و بعدتر موسوى و شرکا٬ و افشاى رقبا در جناح راست افراطى٬ با حساسيت ويژه اى افشا ميکند که مثلا فلان مهره حکومتى از رئيس جمهورى تا آخوند فلانى تا ميلياردر فلانى "يهودى تبار" بوده است و يا با نگرانى در مورد ديگرى ميگويد؛ "باید امیدوار بود تبار یهودی نداشته باشد"!؟ در اين شجره شناسى تشخيص "تبار اصيل اسلامى" اين و آن براى پاکسازى "خوارج" و "منزه کردن" حکومت اسلامى از "يهودى تباران"٬ البته استاد مورخ راه توده عبدالله شهبازى است. "يهودى تبارى" تنها در بارگاه شيعه اثناعشرى و دادگاه سوسياليسم اسلامى راه توده نيست که تحت تعقيب است٬ حتى بخشا در ميان راستهاى پنتاگونيست و ناسيوناليست هاى اسلامى٬ وقتى ميخواهند عليه نفوذ مارکس حرفى بزنند٬ ميگويند "مارکس يهودى تبار بوده است"! اين اواخر خود جمهورى اسلامى و عواملش در مورد منصور حکمت شايع کرده بودند که "فرزند يک خانواده متمول يهودى است"!
اگر در چهارچوب دمکراسى غربى از "تبار" کسى ياد کنند و مثلا بگويند فلانى "ايرانى تبار" است٬ منظورشان ضرورتا سلب امتيازى از وى نيست و بيشتر منعکس کننده راسيسم نهادى در نظام سياسى و ادارى "اروپا محور" است که زير سايه مولتى کالچراليسم بعضا افسار ميگسلد. اما تحت حکومت اسلامى اتهام "يهودى تبار" بلافاصله بعنون معيارى براى تشخيص عدم صلاحيت و "غير خودى" بودن٬ "جاسوس بودن" و شاخصى براى سرکوب است. ضديت با "يهودى تبار" جوهر راسيسم اسلامى است. ضديت با "يهودى تبار" ها منعکس کننده تمايلات آنتى سيميتيستى است که يک رگه اساسى تبليغات فاشيستى است. در ايران البته تنها "يهودى تبارى" با خطر مرگ و اتهام جاسوس آمريکا و موساد روبرو نيست٬ بهائى بودن و مسلمان نبودن و کمونيست بودن نيز همواره شمشير داموکلس "مفسد فى الارض" و "ملحد" روى سرش آويزان است. عليرغم جار و جنجالهاى کوته فکران سوسياليسم اسلامى٬ راه توده و احمدى نژاد اينجا به هم ميرسند. در واقع کل جمهورى اسلامى و موئتلفين سياسى اش با همين متر و معيار مشترک به هم ميرسند. تفاوتهايشان ثانوى است٬ اشتراکاتشان ميچربد. واقعا چه فرقى ميکند که تفاوت فرقه هاى اسلامى در باره تبئين "ظهور امام زمان" چيست؟ اين شايد روزى در دستور جانبى علم بررسى چرائى مسخ بشر قرار گيرد٬ اما براى ما ضد دين ها و ماترياليست ها و اته ئيست ها ثانوى است. اگر بايد به آن پرداخت به دليل سمى است که امروز در قلمرو سياست تزريق ميکند.
و اين استدلال ضد "يهودى تبارى" راه توده و سوسياليسم اسلامى با استدلال خود دولت اسرائيل در ماهيت يکى است. دولت نژادپرست اسرائيل هم "فلسطينى تبارى" را فى النفسه جرم و "تروريست" ميداند و فلسطينى را قابل کشتن آنهم بصورت مجازات دسته جمعى. همان استدلال و سياستى که فاشيسم هيتلرى در مورد يهوديان بکار برد امروز در عمل پرچم دولت اسرائيل عليه فلسطينى ها است. تکليف دولت اسرائيل و توجيه جنايات اش عليه فلسطينى ها روشن است. اما کسانى که مخالفت با سياستهاى نژادپرستانه و جنايتهاى دولت اسرائيل را به ضديت با "يهودى" و کارگران و مردم منتسب به يهود ارتقا ميدهند٬ درست مانند راستهاى افراطى در غرب که مخالفت با تروريسم اسلامى را به مخالفت با "مسلمانان" و تهاجم راسيستى به کارگران و مهاجرين ارتقا ميدهند٬ از نظر سياسى همراه با دولت اسرائيل و راست افراطى در غرب و جمهورى اسلامى و طالبان يک جا ايستاده اند. سوسياليسم اسلامى راه توده و شرکا از اين گنداب نشخوار ميکند و دراين چهارچوب ارتجاعى راسيستى شمشير اسلامى ميکشد.
در جامعه اى که "نژاد آريا" يا "تبار اسلامى" يا "تبار يهودى" و هر نوع اصل برترى مذهبى و قومى و نژادى حکم ميراند٬ کارخانه توليد "اقليت قومى و مذهبى"٬ منشا انواع ناسيوناليسم و جريانات ضد جامعه٬ و کوره تخاصماتى است که خطرناک ترين دشمن براى طبقه کارگر و مردمى است که براى مستقر کردن آزادى و برابرى و رفاه همگان تلاش ميکنند.
تهاجم حکومت اسلامى به هر کسى که چيزى ديگر ميگويد٬ تهاجم به شهروندان جامعه و گوشه اى از سياست سرکوب آزادى است. پاسخ اين سياست حکومت اسلامى نفى و درهم کوبيدن ماشين و نظام سرکوب است. راه توده را با پرچم ضد "يهودى تبارى" در کنار دايناسورهاى اسلامى در حکومت عليه برادران "يهودى تبار" شان در انجمن حجتيه به حال خود بگذاريم. اين جنگ فرقه هاى اسلامى است که ميتواند در سنت سوسياليسم اسلامى براى خودش مهم باشد!
براى کمونيسم کارگرى اما آزادى "يهودى" و "بهائى" و "بلوچ" و "کرد" و "آذربايجانى" و انواع "اقليتها" و هويتهائى که هر روز توسط عده اى مورخ و جامعه شناس قلم به مزد کشف و جلوى ويترين سياست قرار داده ميشوند٬ نبش قبر در شجره شناسى و بازيابى هويتهاى کاذب و تعريف حق در سيستم سياسى – ادارى با اين نقطه عزيمت نيست٬ آزادى آنها در گرو رهائى از وضعيتى است که "يهودى" و "بهائى" و "بلوچ" و "کرد" و "آذربايجانى" و ... بودن را در دنياى امروز بازتوليد ميکند تا حاکميت سرمايه و ارتجاع سياسى و فکرى و فرهنگى را بر ميلياردها کارگر و انسان محروم تحکيم کند. *